مادرم هيچوقت به من نگفت دوستم دارد
وقت نداشت
دستش هميشه بند بود
بند بستن بند کفشهاي من
که گره زدن بلد نبودم
دستش بند دکمه ى روپوش خواهرم بود
بند مشقهاى برادرم
من اما دوست داشتنش را زنگ هاى تفريح در سيب قرمزى که ته کيفم گذاشته بود گاز ميزدم !
صفحه تلگرام سایت مدل شو