loading...
پیامک سرای نقطه به نقطه
صفحه تلگرام سایت مدل شو

آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
بیماری‌ آتلكتازی چیست؟(علل و علائم) 0 75 romina
سریع شدن نمایش منو و پنجره هاباترفند ساده! 0 72 romina
نکات ایمنی برای جلوگیری از آتش سوزی منزل 0 81 romina
چه باید کرد تا کودک مان خواب راحت و بدون مشکلی داشته باشد؟ 0 87 romina
۶ ترفند طلایی برای مقابله با آثار پیری 0 88 romina
خواص روناس (طبیعت و خواص درمانی) 0 66 giti
کاربردهای موثر پودر بچه 0 107 giti
باگ عجیب در نوار تسک‌بار ویندوز 7! 0 73 giti
سندروم متابولیک چیست؟ 0 68 giti
انواع شخصیت و ابراز خشم 0 87 giti
حد و حدود کنجکاوی در بچه ها باید به چه میزانی باشد؟ 0 69 giti
آیا قند خون با سرطان ارتباط دارد؟ 0 83 behniya
آیا والدین باید قصه خواب دیدن کودکانشان را باور و تفسیر کنند؟ 0 65 behniya
روش ضبط تماس های تلفنی در سیستم عامل های مختلف 0 70 behniya
نحوه از بین بردن جای مبلمان 0 76 behniya
احساس افسردگی می‌کنید؟ موسیقی شاد گوش بدهید! 0 76 behniya
10 کلید طلایی برای زنانی که خواهان ارتباط موفق با شوهر خود هستند 0 86 behnaz
جملات جالب خنده دار و خواندنی (2) 0 87 behnaz
این مواد را به ماست اضافه نکنید 0 64 behnaz
از دوست داشتن(فروغ فرخزاد) 0 66 behnaz
admin بازدید : 77 چهارشنبه 21 مرداد 1394 نظرات (1)

 



داستان آموزنده,داستاهای جذاب

داستان کوتاه خرید معجزه

 

وقتی سارا دخترک هشت ساله‌ای بود ، شنید که پدر و مادرش درباره برادر کوچکترش صحبت می‌کنند. فهمید که برادرش سخت بیمار است و آنها پولی برای مداوای او ندارند.

پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمی‌توانست هزینه جراحی پرخرج برادر را بپردازد. سارا شنید که پدر آهسته به مادر گفت : فقط معجزه می‌تواند پسرمان را نجات دهد.

سارا با ناراحتی به اتاق خوابش رفت و از زیر تخت قلک کوچکش را در آورد. قلک را شکست، سکه‌ها را روی تخت ریخت و آنها را شمرد، فقط پنج دلار!

بعد آهسته از در عقبی خانه خارج شد و چند کوچه بالاتر به داروخانه رفت. جلوی پیشخوان انتظار کشید تا داروساز به او توجه کند ولی داروساز سرش شلوغ‌تر از آن بودکه متوجه بچه‌ای هشت ساله شود.

دخترک پاهایش را به هم می‌زد و سرفه می‌کرد ولی داروساز توجهی نمی‌کرد. بالاخره حوصله سارا سر رفت و سکه‌ها را محکم روی شیشه پیشخوان ریخت…..

داروساز جا خورد، رو به دخترک کرد و گفت: چه می‌خواهی؟ دخترک جواب داد:‌ برادرم خیلی مریض است، میخواهم معجزه بخرم. داروساز با تعجب پرسید: ببخشید؟!

دخترک توضیح داد: برادر کوچک من، داخل سرش چیزی رفته و بابایم می‌گوید که فقط معجزه می تواند او را نجات دهد. من میخواهم معجزه بخرم، قیمتش چند است؟! داروساز گفت: متأسفم دختر جان، ولی ما اینجا معجزه نمی‌فروشیم.

چشمان دخترک پر از اشک شد و گفت: شما را به خدا، او خیلی مریض است، بابایم پول ندارد تا معجزه بخرد این هم تمام پول من است، من کجا می‌توانم معجزه بخرم؟

مردی که گوشه ایستاده بود و لباس تمیز و مرتبی داشت، از دخترک پرسید چقدر پول داری؟ دخترک پولها را کف دستش ریخت و به مرد نشان داد. مرد لبخندی زد و گفت: آه چه جالب، فکر می‌کنم این پول برای خرید معجزه برادرت کافی باشد!

بعد به آرامی دست او را گرفت و گفت:‌ من میخواهم برادر و والدینت را ببینم، فکر می‌کنم معجزه برادرت پیش من باشد. آن مرد دکتر آرمسترانگ فوق تخصص مغز و اعصاب در شیکاگو بود فردای آن روز عمل جراحی روی مغز پسرک با موفقیت انجام شد و او از مرگ نجات یافت.

پس از جراحی، پدر نزد دکتر رفت و گفت: از شما متشکرم، نجات پسرم یک معجزه واقعی بود. می‌خواهم بدانم بابت هزینه عمل جراحی چقدر باید پرداخت کنم؟ دکتر لبخندی زد و گفت:‌ فقط پنج دلار!

 

منبع:namakstan.ir

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط DUYGU در تاریخ 1394/05/21 و 23:53 دقیقه ارسال شده است

لایک
پاسخ : مرسی


کد امنیتی رفرش
کانال سایت مدل شو

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • تبلیغات-تلگرام سایت مدل شو

    آمار سایت
  • کل مطالب : 2352
  • کل نظرات : 118
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 68
  • آی پی امروز : 111
  • آی پی دیروز : 138
  • بازدید امروز : 271
  • باردید دیروز : 293
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 896
  • بازدید ماه : 2,583
  • بازدید سال : 49,179
  • بازدید کلی : 924,787
  • تلگرام سایت مدل شو